جدول جو
جدول جو

معنی غدر ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

غدر ساختن
(دُ شُ دَ)
بی وفائی و مکر و خیانت کردن:
کسی کوبر پدر این غدر سازد
دگر بیگانگان را کی نوازد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غدر ساختن
بیوفایی کردن، خیانت کردن، مکر کردن
تصویری از غدر ساختن
تصویر غدر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غدر داشتن
تصویر غدر داشتن
بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، نیرنگ ساختن، گربه شانه کردن، غدر اندیشیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، غدر کردن، نارو زدن، تبندیدن، مکر کردن، چپ رفتن، مکایدت کردن، حقّه زدن، پشت هم اندازی کردن، دستان آوردن، گول زدن، فریفتن، کید آوردن، خدعه کردن، سالوسی کردن، تنبل ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر ساختن
تصویر پر ساختن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در باختن
تصویر در باختن
باختن، بازی کردن
کنایه از از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدا ساختن
تصویر جدا ساختن
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، جدا کردن
برگزیدن، متمایز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ تَ دَ)
آماده کردن غذا. تهیۀ طعام:
شد ز اقبال و ز فرت در لطافت آنچنانک
زهر قاتل گر غذا سازی نیابی زو ضرر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ پَ رُ تَ)
چپربستن. پرچین بستن. پرچین ساختن. دیواری از چوب یا علف یا خار و خاشاک و جز اینها برای محافظت محلی ساختن، دیواری از چوب و خاک در برابر قلعه ای برای تسخیر آن ساختن و در پناه آن دیوار جنگیدن:
رخنه ها در سور و باروی برنج آسان کنی
گر چو ما از تختۀ نان تنک سازی چپر.
بسحاق (از آنندراج).
رجوع به چپر و چپر بستن و چپرسازی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خوا / خا دَ)
پناهگاه ساختن:
بر آن گری تو که از صبر همچو تیغ خطیب
به پیش صاعقۀ هجر تو سپر سازد.
مجیر بیلقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ دی دَ)
گول زدن. فریفتن. غره کردن. رجوع به غره شود:
به دیو امل عقل غره نسازم
به باد طمع طبعخرم ندارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
احتیال. تهیه دیدن:
چرا برنسازی همی کار خویش
که هرگز نیامد چنین کار پیش.
فردوسی.
فرستاده ای آمد از نزد اوی
که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی.
فردوسی.
چو بی بهره باشی ز شاهنشهی
چه سازی مرا کار چون تو رهی.
فردوسی.
حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد بازگرد و کار بساز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). کار تاش و لشکری که آنجاست بسازد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399).
نیامد وقت آن کورا نوازیم
ز کارافتاده ای را کار سازیم.
نظامی.
بساز ایدوست کارم را که وقت است
ز سر بنشان خمارم را که وقت است.
نظامی.
با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند
کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را.
صائب.
- کار کسی را ساختن، او را کشتن. نابود کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ کَ دَ)
چتر بستن. چتر زدن، عمل ساختن و تهیه کردن چتر.
- چتر طاوسی ساختن، چتر ساختن طاوس دم خود را. مؤلف آنندراج در ’چتر طاوس’ نویسد: ’... و میتواند که مراد از آن چتر بستن طاوس باشد دم خود را در حالت مستی’:
خاکساری سرفرازی میدهد در می کشی
شور مستی چتر میسازد دم طاوس را.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ کَ دَ)
نابینا کردن. کور کردن. از نعمت بینایی محروم کردن: اغشاء، کور ساختن. تعمیه، کور ساختن. (منتهی الارب). و رجوع به کور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را نُ / نِ /نَ دَ)
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
صائب تبریزی.
رجوع به دورکردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار آماده کردن برای حرکت. عدل، بستۀ بار را مهیا ساختن.
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دیر ترتیب دادن. دیر تهیه کردن:
با همه زیرکی و استادی
دیر سازم و لیک بد سازم.
علی تاج حلوایی
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن:
دو لشکر رده ساختند از دو سوی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی.
اسدی.
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ کَ دَ)
کنایه است از مال کسی را خوردن. (از یادداشت مؤلف) : برای فلان شتر ساخت، برای او حساب سازی کرد. مالش را خورد و برایش حساب بالا آورد
لغت نامه دهخدا
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرهساختن
تصویر غرهساختن
فریب دادن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکر ساختن
تصویر نکر ساختن
نشاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکدر ساختن
تصویر مکدر ساختن
تیره کردن، دلگران کردن تیره و تار کردن، تنگدل کردن غمگین ساختن: (دلاوران لشکر منصور پیش رفته آبرا از پای کوه بگردانیدند و آنچه در آن موضع ماند بهر گونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 408: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکر ساختن
تصویر مکر ساختن
مکر کردن خدعه کردن: (ابوسفیان و اصحاب وی کعب اشرف را گفتند ... نباید که این مکر میسازید بر ما،) (کشف الاسرار 539: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
مقدم داشتن در صدر قرار دادن: مضمون این داستان یکی از فضلا که در آن مجلس حاضر بوده است و سخنانی که ذکر کرده شد بگوش خود شنیده ثبت کرده است و آنرا بکریمه ما شهدناالابماعلمنا مصدر ساخته و در آخر باین کلمات ختم نموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرج ساختن
تصویر مدرج ساختن
زینه بندی دارای درجه کردن زینه بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ساختن
تصویر کار ساختن
مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا ساختن
تصویر غذا ساختن
خورش ساختن خوالیگری آماده کردن غذا تهیه کردن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر ساختن
تصویر سپر ساختن
پناهگاه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار ساختن
تصویر بار ساختن
عدل، بسته بار مهیا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختنی
تصویر در ساختنی
درخور سازش و ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
آماده کردن مهیا کردن، یا در ساختن تنگ خانه در کنج اطاق جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدر ساختن
تصویر هدر ساختن
بهدردادن: (همچو کرم سرکه اوناگه زشیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خودسازدهدر) (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
((دَ. تَ))
سازگار شدن، سازگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار ساختن
تصویر کار ساختن
((تَ))
چاره نمودن، تهیه دیدن
فرهنگ فارسی معین
غیر ساختاری، بدون ساختار
دیکشنری اردو به فارسی